سپهر جونسپهر جون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
هستی جونهستی جون، تا این لحظه: 10 سال و 4 روز سن داره

*سپهر و هستي* روياهاي واقعي من و بابا

ای پادشاه روی زمین! دور از آن تست(قصيده اي بسيارزيبا از استاد سخن)

ای پادشاه روی زمین! دور از آن تست اندیشه کن تقلب دوران آسمان بیخی نشان که دولت باقیت بردهد کاین باغ عمر گاه بهارست و گه خزان هر نوبتی نظر به یکی می‌کند سپهر هر مدتی زمین به یکی می‌دهد زمان چون کام جاودان متصور نمی‌شود خرم تنی که زنده کند نام جاودان نادان که بخل می‌کند و گنج می‌نهد مزدور دشمنست تو بر دوستان فشان یارب تو هرچه رای صوابست و فعل خیر اندر دل وی افکن و بر دست وی بران... ...
28 اسفند 1391

هي يادم ميره بگم...

مي خوام ازهمين جا سال نو رو به همه عزيزان و دوستان تبريك بگم و از صميم قلبم براتون لحظه هاي آرام، شاد و همراه باسلامتي و موفقيت آرزو كنم...   سپهر هم در سال جديد ميخواد به مامان و بابا قول بده كه... نه عزيزم! لازم نيست هيچ قولي بهمون بدي توهمه جوره براي ما عزيزي و عاشق تو و همه كارهاتيم   ...
26 اسفند 1391

اوضاع احوال مامان قبل از عيد...

  سلام به همگي... اين روزا بوي بهار همه جا حس مي شه... تو خونه ها،تو خيابونا،مغازه ها، و لابلاي ازدحام جمعيت صداي جيك جيك جوجه هاي رنگي تو كيسه نايلوني يه رهگذر كه قلبتو پراز غصه مي كنه، بالا و پايين پريدن ماهي هاي قرمز تولگنهاي آب جلوي درمغازه ها ،سبزه هاي تر و تازه و هفت سينهاي آماده ساخت كشورچين!!! ...ديدن دست فروشا كه گاهي تعدادشون از رهگذرا بيشتره ،وصداي فريادشون كه جنسشون رو به قيمت نصف مغازه مي فروشن ،حراجيها، چونه زدنا، بوي اسفندكه تو بازارمي پيچه و تورو به روزاي كودكي ميبره... درختهايي كه حالا يواش يواش پابه پاي اين شور و هيجان،سبز ميشن و آماده پذيرايي از زندگي...پياده روي بي رمق ابرها تواين آسمون دودگرفته- كه...
14 اسفند 1391

تاحالا... (چندتا توصيه از آقاسپهر!!!)

چندتاتوصيه براي دوستام دارم...   چندتاتوصيه براي دوستام دارم... تاحالا...   اداي مامانو درآوردين...   مامانو كم محل كردين...   به مامان چشم غره رفتين...   بامامان پرده بازي كردين...   مامانو دست انداختين...   اصن تاحالابامامان قهر كردين... هيچي... خواستم بگم جواب ميده... ...
14 اسفند 1391

سپهرجون و پسرخاله پارساي عزيزش

اينم عكسهاي سپهرجون و پسرخاله ش كه قراره تاهميشه براي هم دوستاي خوبي باشن و يار و ياور همديگه شن... درحال حاضر هم كه اصن باهم لج نمي كنيم و روابطمون خيلي عاليه... واين من نبودم كه ديشب بخاطر اينكه مامان جون پارساروبغل كرد باكله رفتم توصورتش و ويه چك محكم به گوشش نواختم... اينم عكسهاي سپهرجون و پسرخاله ش كه قراره تاهميشه براي هم دوستاي خوبي باشن و يار و ياور همديگه شن... درحال حاضر هم كه اصن باهم لج نمي كنيم و روابطمون خيلي عاليه... واين من نبودم كه ديشب بخاطر اينكه مامان جون پارساروبغل كرد باكله رفتم توصورتش و ويه چك محكم به گوشش نواختم...         ... ...
2 اسفند 1391

آشنايي باسپهرجون(عكس)

اگه بخوام آقاسپهروبهتون معرفي كنم بهتره بگم كه يه پسرباانرژي و شاده كه خيلي دلش ميخواد اداي بزرگترهارودربياره و پاتوكفش بزرگترها كنه،اگه عكس بالامتقاعدتون نكرده ميتونيداين توصيفهارو تو عكساي بعدي دنبال كنيد...     اگه بخوام آقاسپهروبهتون معرفي كنم بهتره بگم كه يه پسرباانرژي و شاده كه خيلي دلش ميخواد اداي بزرگترهارودربياره و پاتوكفش بزرگترها كنه،اگه عكس بالامتقاعدتون نكرده ميتونيداين توصيفهارو تو عكساي بعدي دنبال كنيد...  آقاسپهردنيارواززاويه تازه اي مي بينه...   آقاسپهردرحال كشف تازه...   آقاسپهردرحال كش رفتن ازپسرخاله...   آقاسپهر در حال تفكربراي نوشتن يه مقاله ي علمي ...
2 اسفند 1391
1